ترمهترمه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

روزهای قشنگ ترمه

پایان یازده ماهگی

وزنت 10/500 قد 74 دور سر 44/5 ............. البته انقدر وووول خوردی که خوب قدت رو نگرفت.وقتی دکتر اومد سمتت به قدری گریه کردی که فقط دنبال ساکت کردنت بودم و بدون هیچ حرفی از مطب اومدم بیرون...یه دو تا قدم بدون کمک میری البته اگه دلت بخاد...ولی بدون کمک میاستی حدود ده ثانیه شایدم بیشتر........ دایی محمد رفت اکراین برای یه مدت طولانی....تولد مامان مریمت بود و اولین تولد کنارم بودی.....اتفاق مهم دیگه روز دفاع مامانی بود که بازم کنارم بودی 23 شهریور...25 شهریورم بابا محسن یه کادوی فوق العاده واسه مامیت خرید و کلی سورپرایز شدم  شیطون بلای مامان دورت بگردم هنوز کم خواب و شیطوننننننننا ...
3 مهر 1393

اولین بیماری دخترم

متاسفانه برای اولین بار بیمار شدی و تب کردی.دقیقا بعد از اینکه از پیش دکتر اومدیم خوابیدی و بلند شدی بدن کوچولوت گرم بود .کم کم تا آخر شب تب کردی و من وبابا بردیمت بیمارستان کودکان.تبت 39 درجه شد وسریع پرستارای مهربون بهت رسیدن .تاره یه آمپولم زدن بهت.کلی گریه میکردی.اصلا تا این حد آرامشتو بهم نریخته بودن  تبت اومد پایین برگشتیم خونه.اما دوباره فرداش تب داشتی و باز ما نصف شب بردیمت بیمارستان .خلاصه فردا بردمت پیش دکتر کاظمیان و گفت ویروس رزلا گرفتی.پنج روز دوره داره که تنت خیلی کوچولو و نامحسوس قرمز شد.و خدا رو شکر خوب شدی.ولی توپولیات آب شد  دختر خوشگل من .همیشه سلامت باشی انشالله.خداوند نگهدارت باشه.خدا تمام بچه ها سالم باشن ......
16 شهريور 1393

پایان ده ماهگی

رفتیم دکتر....وزن 10/100 قد 74 دورسر 43.5 کامل می ایستی...کلمه های بابا ماما وددرو به خوبی ادا میکنی...خیلی شیطونی به صورت وحشتناکککککککک.... 27 مرداد عروسی عمو صالح بود.خانمی کردی و دختر خوبی بودی  مامانت عاشقته دختر گلم ...
1 شهريور 1393

پایان نه ماهگی

ترمه جونم....مثل همیشه پایان هر ماه میریم پیش دکترت.دکتر کاظمیان...ماهه انقدر خوب و مهربونه....وزنت 9800 قد 71 دور سر 44 ...........  دورت بگردم خانمی مامان........قربان بره مامانش تا امروز که چهار مرداده که دارم مینویسم شما دختر مامانی می ایستی و همین جور که دستت به مبلهاست قدم بر میداری....نای نایم که از شب 20 ماه رمضون که مامان مهین خونمون بودن افطاری یاد گرفتی.فکر کنم میشد پنج شنبه27 تیر.....الان دیگه قرتی خانم دستاتو قشنگ تکون میدی ...قربان بره مامانش خلاصه که ماهی مامان جانم ...
4 مرداد 1393

اولین ایستادن

پنج تیر ماه اولین بار ایستادی.دستتو میگیری به میز و تخت به راحتی دیگه میاستی.دورت بگردم دخمل قشنگم دیگه حرفم میزنی ماما و بابا و ممه میگی.کلمات دیگه اونگه ...میگی .کاملا منظورتو میرسونی. اما هنوز یه خودت نمیتونی از حالت دراز به نشسته تغییر حالت بدی.شبا خیلی خوب میخابی.نه شب میخابی هشت صبح بیداری البته جهار پنج بار برای شیر بیدار میشی.غذا هم که میخوری از سوپت خسته شدی.خرما بهت میدم.زرده میخوری . خییییلیییی شیطونی دخملکم عاشق صداتم.همیشه دوستت دارم. بووووس مامانی عاشقانه من و محسن دوست داریم .برات بهترین ها رو ارزو میکنیم وخوشبختی رو ارزو میکنیم ...
19 تير 1393

پایان هشت ماهگی

وزنت 9/600 قد70 دور سر43 ماشالله مامانی خدا روشکر رشدت خوبه.فعلا غذا هم خوب میخوری.21 خرداد کسرا کوچولو به دنیا اومد.ما رفتیم تو خونه جدید.اینجا اتاقت بزرگتره و عاشق اسباب بازیاتی.صبح که از خواب پامیشی تو اتاقت کلی بازی میکنی جیگرتو برم..تو شبا 9 شب میخوابی و صبحا خیلی زود بیدار میشی هشت صبح بیداری و اصلا به فکر مامانت نیستی کم کم دستتو میگیری بلند میشی میاستی گلم.کلا خیلی شیطونی .یه کم اروم و قرار نداری همش جنب و جوش داری...دیروز یعنی 3 تیر ماه دو تایی با دوستای مامان رفتیم همدان دانشگاه مامانت..این اولین مسافرته یه روزه شما بود دورت بگردم دیدن کسرا رفته بودیم بغل بابا محسن که بود کلی حسودی کردی انقدر جیغ وخنده کردی که بابا بزارت...
4 تير 1393

بیست اردیبهشت

 برای اولین بار دست زدی یاد گرفتی دستاتو به هم بزنی اولش یه دستت مشت بود ولی بعد دو روز دست میزدی راستی چار تا دندون بالا و دو تا بغلیای اون دو تا که قبلا در اومدن در حال نیش زدنن.بعضی وقتا حسابی اذیتت میکنه و میخاره...الهی بمیرم برای اون لثه هات عشقم یعنی تا چند وقته دیگه دندونات هشت تا میشه..... تو همین روزا سینه خیز رفتیو کم کم داری چاردست و پا میری  بدو بیا بغل مامانی عقشم بدون کمک میشینی....شبا بسیار بد میخوابی .انقدر وول میخوری خیلی میچرخی...غدا خورم شدی...عشقت غدا خوردنه ماشالله.دیگه هنرنماییات چیه؟چند وقت لپ تاپ خراب شده بود.بعدم دنبال خونه میگشتیم.تا چند روز دیگه جابه جا میشیم.نامزدی عمو صالحته .دوشنبه پ...
29 ارديبهشت 1393

پایان شش ماهگی

سی فروردین مثل همیشه رفتیم دکتر.دو تا واکسناتو زدی و رفت تا یک سالگیت...قد 68 وزن 8/800.دور سر 42.....حسابی گریه کردی از امروز دیگه غذا خور شدی...حسابی شکمویی..ولی از کم باید شروع کرد چاره ای نیست...  دختر قشنگم لحظه های زندگیم با تو پر شده عشق مامانی دوسیت دارم ...
2 ارديبهشت 1393

تغذیه

غذيه كودك در ماه هفتم شروع غذاي كمكي، از پايان ماه ششم است كه اولين غذايي كه به كودك مي دهيم، فرني است. در اين مطلب برنامه غذايي كودك در 7 ماهگي به همراه طرز تهيه غذاي كودك ذكر شده است كه اميدوارم مادران محترم با مطالعه مطلب قبل و مطالب آتي بطور دقيق برنامه تغذيه كودك را تا يك سال اجرا كنند. هفته اول ماه هفتم: فرني شروع مقدار تغذيه روزانه: از يك قاشق مرباخوري شروع مي شود. مواد لازم: يك قاشق مرباخوري سرصاف آرد برنج نصف قاشق مرباخوري سرصاف شكر 5 قاشق مرباخوري( كه بهتر است شيرمادر باشد) شير كمي( براي پختن آردبرنج مصرف مي شود) آب طرز تهيه: آب و شكر و آرد برنج را با هم مخلوط مي كنيم و بر روي حرارت مي گذاريم. بع...
2 ارديبهشت 1393

دلنوشته مامانی

من دارم بزرگ میشم..خودم نمیدونم ولی مامانم میگه خیلی شیطون وباهوشم...نمی دونم چرا همه دوستم دارن!!!!  دو تا دندونامم که در اومده همه میگن وای چه بامزه شدی!!خودم که هنوز نمیتونم ببینمشون!!  الان واسه خودم آواز میخونم..خنده های بلند میکنم مخصوصا وقتی بابام با هام بازی میکنه. تو رورک میرم و ماشین بازی میکنم کلی ذوق داره  قان قان بیب بیب میکنم البته واسه بعضیا که اولین بار میبینمشون یه کوچولوغریبی میکنم آخه نمیشناسمشون خوب کاملا قلت میزنم برمیگردم و با زحمت یه کوچولو میرم جلو..سینه خیز میرم ولی زود خسته میشم شبا که دیگه برمیگردم و رو شکمم میخوابم آخ که چه حالی میده خسته شدم انقدر صاف خوابیدم حسابی واسه خودم میچرخم...
17 فروردين 1393