ترمهترمه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

روزهای قشنگ ترمه

سی ام بهمن نود و دو

امروز روز واکسنه.پایان چهار ماهگیت.رفتیم پیش دکتر کاظمیان.اول قد و وزنتو اندازه گیری کرد.ماشالله مامان جون قدت 65 و دور سر 41 و وزنت 7800 شده.البته کم ورن گرفتی این ماه. ولی دکترت گفت چون قدت بلند شده عالیه رشدت واکسنتو زدیم. یه کوچولو گریه کردی..مامانت فدات شه عسلم..بابات که اصلا نگاه نکردت . .بعد واکسن رفتیم خونه مامانی ...اونجا عمه مرضیه هم بود..کمپرس کردیم پای توپولوتو...شب یه کوچولو تب کردی که دیگه اومدیم خونه.استامینوفن خوردی و عین فرشته ها خوابیدی عاشقتیم دختر گلم ...
3 اسفند 1392

یکشنبه 5 آبان

صبح محسن اومد دنبالم.ترمه رو بردیم آتیه آزمایش بده.الهی بمیرم.خودم که داغون بودم.دیدم از بچه ام میخان خون بگیرن ما دو تا هم تنها.. بغض کردم..همه یکی دونفر باهاشون بود..ما هم بلد نبودیم هم تنها خیلی بد بود.الهی مامانت بمیره برات از کف پاش خون گرفتن.خیلی گریه نکرد بچه ام..درکش بالاست.میدونه ما تنهاییم خیلی ناز نکرد بچه های دیگه آزمایشگاه میزاشتن رو سرشون...خلاصه زردی 12.3 بود.دکتر گفت مراقب باشیم...سه تایی بر گشتیم خونه....... م من و محسن دو تایی بالاخره گذروندیم...دوست دارم دخترم همیشه سلامت باشی انشاالله... ...
16 بهمن 1392

30دی ماه نودودو

دختر گلم هزار ماشاالله خدا نگهدارت باشه مامانم.امروز نود روز گذشت.رفتیم دکتر قد و وزنت.قدت 60دور سر40وزنتم 7.400.دخترم توپولوشده.مامان جان دکتر گفت از شش ماه به بعد قطره آهن میدن ولی شما وزنت خوبه از این ماه شروع کرد.خدا حفظت کنه.خدا نگهدارت باشه.
16 بهمن 1392

دهم دی ماه92

تو این روزا تازه شروع کردی به صدا در آوردن...اونقه . آقا اولین کلماتی که گفتی با خنده های قشنگ از ته دل ما هنوز بی صداست.....مامان کیف میکنم وقتی صداتو میشنوم عشقم .....همه دوست دارن برات بهترین ها رو آرزو میکنم دخملم ...
16 بهمن 1392

جمعه 6 دی ماه 92

ترمه مامان...امروز تولد بابا محسنه...خونه مامانی براش کیک خوشگل خریدیم و تولد گرفتیم...بابات که بی احساس ولی اولین تولد سه نفریمونو گرفتیم...مامی عاشقتم... ...
16 بهمن 1392

دو ماهگی ترمه جون...30 آذر

باید واکسن میزدی عشق توپولوم.....یه قطره بد مزه فلج و دو تا واکسنم تو رونای توپولوت...موقعی که سوزن رو به پات زد اشکام سرازیر شد یه صدایی داد...محسن که داشت قلبش وایمیساد....گریه کردی خیلی زیاد...ولی برات لازمه مامی جون برای سلامتیت....قدت 56 ورزنت 6/300 دور سرت 39....رفتیم خونه مامانم کمپرس کردیم تب کردی اصلا استامینوفن نمیخوردی همه رو تف میکردی بیرون...تب سه دهم داشتی..محسن اینا مراسم هیات و عزاداری داشتن شب اربعین بود...یه کم من و محسن با هم مشکل داشتیم نمیدونم چه مشکلی ولی  چند روز پیش هم نبودیم.  ....مامانم خیلی کمک کرد تنهایی سختم بود......فرداش بهتر بودی عسلم..خدا رو شکر.. ...
16 بهمن 1392