ترمهترمه، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

روزهای قشنگ ترمه

دلنوشته مادرانه

1394/8/25 14:29
نویسنده : مریم بهادران
787 بازدید
اشتراک گذاری
 

 اعتراف می‌کنم که در زندگی‌ام همیشه عاشق نقش‌های پررنگ بوده‌ام. از زندگی پر سر و صدا، شلوغ، پر از جنجال و حاشیه و هیجان خوشم می‌آید) اعتراف می‌کنم که خانه ماندن به نظرم بستن در به روی همه آن چیزهای هیجان انگیز بود،محدود کردن یک آدم با رویاهای گنده، در یک خانه و زندگی کوچک و خلوت. شبیه قفس به نظر می‌رسد، نه؟ اوایل همین طور بود.

آن اوایل می‌گفتم «من آدم خانه ماندن نیستم». سعی کردم یاد بگیرم که از این وضعیت جدید و متفاوت لذت ببرم.

اعتراف می‌کنم که یاد گرفته‌ام لباس‌ها را تا کنم و در کشو بچینم، قرمه‌سبزی‌هایم را جابیندازم، سوپ درست کنم، گلدان‌هایمان را زنده نگه دارم، روبالشی بدوزم ،بچه ا م را ببرم پارک و این کارها را یک جوری انجام بدهم که دیده نشوند. حالا دیگر می‌دانم که مادری و همسری کم‌رنگ‌ترین مدادی است که دستم گرفته‌ام. یک مداد کم‌رنگ صورتی ملایم که خطش از همه خط‌های دیگری که کشیده‌ام، ماناتر است. حالا دیگر می‌دانم که این «گنده»ترین کاری است که در زندگی‌ام دارم انجام می‌دهم. حتی اگر قیافه‌اش شبیه کارهای گنده دیگری که کرده‌ام، نباشد. حتی اگر من کم‌رنگ‌ترین آدم این کار باشم.

پسندها (1)

نظرات (0)